ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
شاعر : حسن لطفی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
آیـنـه در آیـنـه تـابـیـد عـالـم شـد عـلـی نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی
اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعـظم شد علی حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی
با علی جان میدهیم و با علی تب میکنیم
حرفِ مولا میزنیم و مشقِ زینب میکنیم
آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است
آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است
ما نمیفهمیم از این اوج این اعجاز هیچ
شعرها را سادهتر میگویم اما باز هیچ
او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود
سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود
شـد تــمـام آیـۀ قـالـو بـلا وقـتی رسـیـد
با نزولش کربلا شد کـربلا وقتی رسید
شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفتهاند شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفتهاند
کعبه را با بودنش در راه، محمل گفتهاند گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفتهاند
به حسینش که دل زینب بهدست اکبر است
پردههای محملِ زینب بهدست اکبر است
کَـشتیِ کـربُبلا در کـربـلا پهـلو گـرفت خواست تا پائین بیاید آسمان زانو گرفت
تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت او نه از عباس، جان عباس از بانو گرفت
پایِ او بـر زانـویِ مردانۀ عـبـاس بـود
بـعدِ بـابـا دستِ او بـرشانـۀ عبـاس بود
دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد
دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد
دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست
نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست
ناگهان بیحال شد گودال را وقتی که دید روضهاش اطفال شد گودال را وقتی که دید
ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید
آمـد و اُفـتـاد بـر پـایِ بـرادر: بـازگَـرد
جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد
شامِ غـم شد وای اکـبر را نمیبیند چرا عون و عبدالله و جعفر را نمیبیند چرا
وای در گهواره اصغر را نمیبیند چرا بِینِ حـجمِ شعـله دخـتر را نمیبیند چرا
خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت
زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت
بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست میدَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست
دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست
زیرِ تیغ و نیزه میگردد جوابی حیف نیست
ناقه و چشمِ حرامی و…رکابی حیف نیست
|